3پارتی کوکی:وقتی روت حساسه و میدزدنت{پارت2}
ویو جونگکوک
اون دختر تمام رنگ و امیدی که توی دنیام کشته شده بود رو بهم برگردوند همه ی گرمای اعتمادی که امثال اون داشتمو بهم برگردوند..
کاری کرد دوباره بتونم خودم باشم....
من جئون جونگکوک حتی اگر نیاز باشه بجاش بمیرم اینکارو میکنم تا اون زنده بمونه و خوشحالیمو تامین کنه...
بی توجه به چراغ قرمز و شلوغی فقط روی اون ون مشکی زوم کرده بودم..
اون عوضیا از طرف کی بودن؟!
یعنی ممکنه از ساسنگ ها یا هیتر های من باشن؟
بعیده.....
ولی چرا؟ چرا یکی باید بخواد اونو بدزده؟
ا/ت من کجا دارن تورو میبرن قربونت برم؟!
مگه همیشه بهم نمیگفتی وقتی توی دلم صدات میزنم سروکلت پیدا میشه؟
خب صدام کن! همین الان همین لحظه توی اون دل مهربونت صدام کن! کاری کن سروکلم پیدا بشه و نزارم بلایی سر دخترکوچولوم بیاد.....
بنظرم یونگی باید پیشگوبشه..
چرا وقتی اون گفت تصادف میکنی انقدر گاز دادم؟....
ای خدا این ماشینه چیبود یهو پرید جلوم...
حالا چیکار کنم؟! دیگه اون ون بی صاحاب از نظر محو شده بود..
دیگه راهی برای پیدا کردنش نیست.......
خلاصی هم از این تصادف و وضعیت نیست....
ا/ت ویو
با سرفه و درد چشمام رو باز کردم..
توی یه انباری یا یه اتاقک بودم..... نمیدونم کجابود..
هیچ نظری دربارش ندارم...
صدای در اومد و یک دختربا دونفر از اون گنده ها اومد داخل...
* خب خب ! اینجا چی داریم؟ یه دختره هر/زه ای که قلب کوکی رو با فریب برای خودش کرده!
+چی؟! چیداری میگی؟ تو کی هستی؟
*اینجا فقط من سوال میپرسم دختره ی عوضی که خونه ات تا قبل جونگکوک ج/ن/ده خونه بوده!!
+آهای! دیگه کافیه !! حرفی که قراره با اون دهن کثیفت بزنی رو بهش دقت کن!چراداری اینکارو میکنی!؟ کوکی حتی تورو نمیدونه وجود داری! چطوری قراره باعث بشی منو ول کنه؟ ها؟! چرا یکم منطقی نیستی؟
*اسم کوکی رو به اون دهن کثیفت نیار موش خیابونی!با خودت فکر کردی دوست داره؟ هه! چه خیال باطلی!!
+انقد حرف نزن ! چرت و پرتات واقعا رومخه! خیلی داری وزوز میکنی!
* اععع؟! زبون درآوردی! باید به هووت احترام بزاری که یا کاری مکنم تورو خدمتکاری کنه که برام شرتامو میشوری یا کاری میکنم برت گردونه به همون جایی که ازش اومدی! اگرم نشد... خودم میفرستمت به جهنم! امیدوارم بت خوش بگذره! شما دونفر! شروع کنین! کارشو یا تموم کنین یا در حد مرگ بزنینش! جرعت کرده تو روی من وایسه! زودباشین!!!!!!
.........................
دیگه نفسم بالا نمیاد.....
نمیتونم تکون بخورم اصلاجونی برام نمونده.....
دیگه نمیکشممم.....
ویو کوکی
با هزار بدبختی با کمک جین و شوگا تونستیم تصادفرو جمعش کنیم ولی امیدوارم برای برگردوندن نفسم وقت باشه.....
با نامجون و یونگی و جیمین و تهیونگ رفتیم ایستگاه پلیس و مشخصات اون مردارو با ماشینشون دادیم.....
دوربینا پیداشون کردن و همین الان داخل یه مخروبه خارج از شهر بودن..
با پسرا راه افتادیم و با پلیس هماهنگ کردم که اگر نیازی بود و یکیمون صداتون زدیم توی محوطه باشین چون قطعا به کمک نیاز پیدا میکنیم..
.....
یعنی دخترلطیفمو آوردن اینجا؟
اون بچه دووم نمیاره داخل همچین محیطی...
درباز نمیشد قفل بود..
درو شکوندم و با فشار وارد شدم..
خون جلوچشمام رو گرفته بود و هیچی بجز خشم درونم وجود نداشت...
ا/ت بی دفاع و مظلوم بی حال روی زمین بود و این داشت منو میترسوند...
+آهای عوضی یه وری! چطور جرعت کردی به دختر من آسیب برسونی؟! هاااااااااااااااااااا؟!!؟؟!!؟!؟!؟؟؟!!
ویو جیمین
برای باردوم بهمون ثابت کرد که دیوونه ی این دختره.....
معلوم نیست ا/ت چیداشت که کوک رو اینطوری شیفته ی خودش کرده بود.....
طوری که کوک داد زد گوش های هممون زنگ خورد..
به قدری عصبی بود که چشماش کور شده بودو فقط دخترشو میدید.....
اون دختر تمام رنگ و امیدی که توی دنیام کشته شده بود رو بهم برگردوند همه ی گرمای اعتمادی که امثال اون داشتمو بهم برگردوند..
کاری کرد دوباره بتونم خودم باشم....
من جئون جونگکوک حتی اگر نیاز باشه بجاش بمیرم اینکارو میکنم تا اون زنده بمونه و خوشحالیمو تامین کنه...
بی توجه به چراغ قرمز و شلوغی فقط روی اون ون مشکی زوم کرده بودم..
اون عوضیا از طرف کی بودن؟!
یعنی ممکنه از ساسنگ ها یا هیتر های من باشن؟
بعیده.....
ولی چرا؟ چرا یکی باید بخواد اونو بدزده؟
ا/ت من کجا دارن تورو میبرن قربونت برم؟!
مگه همیشه بهم نمیگفتی وقتی توی دلم صدات میزنم سروکلت پیدا میشه؟
خب صدام کن! همین الان همین لحظه توی اون دل مهربونت صدام کن! کاری کن سروکلم پیدا بشه و نزارم بلایی سر دخترکوچولوم بیاد.....
بنظرم یونگی باید پیشگوبشه..
چرا وقتی اون گفت تصادف میکنی انقدر گاز دادم؟....
ای خدا این ماشینه چیبود یهو پرید جلوم...
حالا چیکار کنم؟! دیگه اون ون بی صاحاب از نظر محو شده بود..
دیگه راهی برای پیدا کردنش نیست.......
خلاصی هم از این تصادف و وضعیت نیست....
ا/ت ویو
با سرفه و درد چشمام رو باز کردم..
توی یه انباری یا یه اتاقک بودم..... نمیدونم کجابود..
هیچ نظری دربارش ندارم...
صدای در اومد و یک دختربا دونفر از اون گنده ها اومد داخل...
* خب خب ! اینجا چی داریم؟ یه دختره هر/زه ای که قلب کوکی رو با فریب برای خودش کرده!
+چی؟! چیداری میگی؟ تو کی هستی؟
*اینجا فقط من سوال میپرسم دختره ی عوضی که خونه ات تا قبل جونگکوک ج/ن/ده خونه بوده!!
+آهای! دیگه کافیه !! حرفی که قراره با اون دهن کثیفت بزنی رو بهش دقت کن!چراداری اینکارو میکنی!؟ کوکی حتی تورو نمیدونه وجود داری! چطوری قراره باعث بشی منو ول کنه؟ ها؟! چرا یکم منطقی نیستی؟
*اسم کوکی رو به اون دهن کثیفت نیار موش خیابونی!با خودت فکر کردی دوست داره؟ هه! چه خیال باطلی!!
+انقد حرف نزن ! چرت و پرتات واقعا رومخه! خیلی داری وزوز میکنی!
* اععع؟! زبون درآوردی! باید به هووت احترام بزاری که یا کاری مکنم تورو خدمتکاری کنه که برام شرتامو میشوری یا کاری میکنم برت گردونه به همون جایی که ازش اومدی! اگرم نشد... خودم میفرستمت به جهنم! امیدوارم بت خوش بگذره! شما دونفر! شروع کنین! کارشو یا تموم کنین یا در حد مرگ بزنینش! جرعت کرده تو روی من وایسه! زودباشین!!!!!!
.........................
دیگه نفسم بالا نمیاد.....
نمیتونم تکون بخورم اصلاجونی برام نمونده.....
دیگه نمیکشممم.....
ویو کوکی
با هزار بدبختی با کمک جین و شوگا تونستیم تصادفرو جمعش کنیم ولی امیدوارم برای برگردوندن نفسم وقت باشه.....
با نامجون و یونگی و جیمین و تهیونگ رفتیم ایستگاه پلیس و مشخصات اون مردارو با ماشینشون دادیم.....
دوربینا پیداشون کردن و همین الان داخل یه مخروبه خارج از شهر بودن..
با پسرا راه افتادیم و با پلیس هماهنگ کردم که اگر نیازی بود و یکیمون صداتون زدیم توی محوطه باشین چون قطعا به کمک نیاز پیدا میکنیم..
.....
یعنی دخترلطیفمو آوردن اینجا؟
اون بچه دووم نمیاره داخل همچین محیطی...
درباز نمیشد قفل بود..
درو شکوندم و با فشار وارد شدم..
خون جلوچشمام رو گرفته بود و هیچی بجز خشم درونم وجود نداشت...
ا/ت بی دفاع و مظلوم بی حال روی زمین بود و این داشت منو میترسوند...
+آهای عوضی یه وری! چطور جرعت کردی به دختر من آسیب برسونی؟! هاااااااااااااااااااا؟!!؟؟!!؟!؟!؟؟؟!!
ویو جیمین
برای باردوم بهمون ثابت کرد که دیوونه ی این دختره.....
معلوم نیست ا/ت چیداشت که کوک رو اینطوری شیفته ی خودش کرده بود.....
طوری که کوک داد زد گوش های هممون زنگ خورد..
به قدری عصبی بود که چشماش کور شده بودو فقط دخترشو میدید.....
- ۱۹.۶k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط